دانلود با لینک مستقیم رمان عروس استاد کامل
رمان عروس استاد
درد وحشتناکی توی سرم پیچید.خواستم ناله کنم که صدام در نیومد..
صداهای مبهمی و میشنیدم اما نمی تونستم تشخیص بدم صدا متعلق به کیه.
به سختی لای پلک هام و باز کردم و آرمین رو دیدم.
بدون بلوز روی صندلی اتاقم لم داده بود و در حالی که پاهاش رو روی میز گذاشته بود داشت سیگار میکشید.
اون اینجا... توی خونه ی من چی کار میکرد؟
به مغزم فشار آوردم و با یادآوری اتفاقات برق از سرم پرید...
پسر همسایه، جواب ندادن مهرداد،آرمین توی پارتی... ضربه ی خورده به سرم...
با فکر اتفاقی که ممکن بود برام بیوفته مثل برق نشستم و سرم چنان تیر کشید که چند لحظه ای چشمام سیاه شد.
صدای بم آرمین به گوشم رسید:
_به خودت فشار نیار.
از درد به ملافه چنگ انداختم و نالیدم :
_چه اتفاقی افتاد؟
دانلود رمان عروس استاد
تازه متوجه ی وضعم شدم تنها لباس زیر تنم بود و بلوز آرمین.
نگاهم به جای کبودی روی تنم افتاد دست هام،گردنم حتی بعضی از قسمت های پاهام کبود شده بود.
به آرمین نگاه کردم،پک عمیقی به سیگارش زد و گفت
_زود بیدار شدی،بخواب.
داشت اشکم در میومد.وسایل اتاقم شکسته بود...خودم با این سر و وضع داغون ... اون وقت آرمین با این خونسردی داشت به من نگاه میکرد.
به التماس افتادم
_تو رو خدا حرف بزن آرمین...چه اتفاقی افتاد؟اون پسره به زور وارد خونم شد...به مهرداد زنگ زدم... جواب نداد... تو...
سیگارش و روی میز خاموش کرد.به جلو خم شد و با نگاه یخیش بهم خیره شد و گفت
_داداش قلدرت اینجوری ازت محافظت میکنه؟
چیزی نگفتم.
عروس استاد
از جاش بلند شد و به سمتم اومد.کنارم نشست.سرم و پایین انداختم تا گریه کردنم رو نبینه.دست زیر چونه م گذاشت و وادارم کرد بهش نگاه کنم.
با لحن گرفته ای گفت
_به خاطرت آدم کشتم،اینم به افتخاراتت اضافه کن.آرمین تهرانی... به خاطر یه دختر...آدم کشت... هه به خاطر یه دختر..
... اونم یه دختر احمق
صداش بالا رفت چونم و ول کرد و داد زد
_نحسی هانا...از اون گذشته بچه ای... ابلهی...احمقی.
بلند شد و صداش و بالا تر برد
_احمقی که حالیت نشد برام فرق داری... بچه ای که نفهمیدی چرا پیله کردم رو تو فکر کردی دورم کم دختره؟با کارا و خرابکاری هایی که کردی باید خیلی وقت پیش مثل آشغال می نداختمت دور اما چیکار کردم؟نگهت داشتم و تو انقدر احمق بودی که اینم نفهمیدی.اگه امشب نمیرسیدم چی در انتظارت بود؟ برای غیرتی کردن من هر کثافت مادر سگی و راه میدی به خونت در صورتی که بهت هشدار داده بودم...
به نفس نفس افتاد
_من امشب به خاطرت زدم جون یه آدم و گرفتم چرا؟چون وقتی دیدم با اون وضع جلوشی خون جلوی چشمم و گرفت اما دیگه بسه...خر کی باشی که بخوام بعد از این همه گندی که به زندگیم زدی نگهت دارم؟فردا میای دادگاه. مریضی رو به موتی میای و پای برگه ی طلاق و امضا میکنی بعد از این توی هر گه و کثافتی که گیر کردی من نیستم که به دادت برسم